از تو
بر جای مانده ام
سایه وار
بر چیناب غبار
خلوتم
قرق تابستانی یادهاست
با سوف بوته های زیتونی
و آبزیانی
خشک منقار
آنی
فروریخته
بر همینم
بالی از پرندگان زمینم
بلدرچینم
گندمزاران از پیش سوخته را
بلدرچینم
آشیانه ام
بر شانه ی سراب
می لرزد
شیهه می کشند
اسبهای بد عنان هنوز
یکروز
بر درختی که پریشان است
در بادهای اکنون
کبوتری
از عشق
می بالید
خزانی را
بال در بال سفر
شراع شوق
برافراشت
در تلاطم آفتابی کف آلود
بادهای اکنون را
وزیدن در گرفت
شاخه ی افسوس
سری جنبانید
ومن
از تو
بر جای مانده ام
سایه وار
برچیناب غبار